سلام امیدوارم که روز خوبی داشته باشی قالب حرفه ای و زیبای ما برای سیستم بلاگ اسکای آماده شده انشاء الله که نظر مثبتون جلب کنه و ازش استفاده کنید یا علی
نامه رو تا کرد ، از خونه رفت بیرون ، هوا سرد بود ، یه خورده لرزید ، به در ِ خونه شون رسید ، یه بار دیگه به نامه نگاه کرد ، یه خورده دیگه لرزید ، نامه رو توی خونه انداخت ، سریع به خونه برگشت ، ...
وقت زیادی نداشت ، خونه خیلی بهم ریخته بود ، باید خوب مرتبش می کرد ، آخه مهمون مهمی رو برای ناهار دعوت کرده بود ، ... آشغالها رو جمع کرد ، فرش ها رو حسابی جارو کشید ، جای مبل ها رو عوض کرد ، بخاری رو روشن کرد ، پرده ها رو کشید ، ظرفها رو شست ، غذا رو آماده کرد ، لباسهای مرتب پوشید ، حتی یه خورده تمرین حرف زدن کرد ، ... سفره رو چید و روی کاناپه به انتظار نشست ...
* * * * * * * * *
دوازده ...
یک ...
دو ...
سه ...
* * * * * * * * *
ساعت سه و نیمه ، سیگار دیگه ای روشن می کنه ، به سقف خیره میشه ، دود سیگار آروم آروم بالا میره ، غذا سردِ سرد شده ... با خودش فکر می کنه : چرا مهمونم نیومد ؟! ...
------------------------ منتظر حضور شما و نظرات گرانبهایتان در مورد آخرین پستم هستم. با تقدیم احترام امیر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام مهربون!
خیلی عکس قشنگی گذاشتی ...ممنون!
یاحق!
سلام حامد
اگه منو نشناختی بیا خونه مصطفی
وب لاگ با حالی داری به وب لاگ ما هم سر بزن
بابا بلاگر
بای
سلام...سال نوت مبارک...شعرت باهال بود...منم آپم...تابعدیاعلی...
وای چه عکسی دلم ضعف رفت...
سلام ...
زیبا بود
هم شعر
و هم عکس
ممنون که به من سر میزنید
آنجا که آینده را با چشمان خود خواهید دید http://fu20.com
سلام امیدوارم که روز خوبی داشته باشی قالب حرفه ای و زیبای ما برای سیستم بلاگ اسکای آماده شده انشاء الله که نظر مثبتون جلب کنه و ازش استفاده کنید یا علی
سلام
وای چه جیغ بنفشی دارم میکشه!
به به چه جیغی !
آدم لذت می بره !!!!!!!!!!
برای دخترکی که با احساسش کنار نیومد !!!...
نامه رو تا کرد ، از خونه رفت بیرون ، هوا سرد بود ، یه خورده لرزید ، به در ِ خونه شون رسید ، یه بار دیگه به نامه نگاه کرد ، یه خورده دیگه لرزید ، نامه رو توی خونه انداخت ، سریع به خونه برگشت ، ...
وقت زیادی نداشت ، خونه خیلی بهم ریخته بود ، باید خوب مرتبش می کرد ، آخه مهمون مهمی رو برای ناهار دعوت کرده بود ، ... آشغالها رو جمع کرد ، فرش ها رو حسابی جارو کشید ، جای مبل ها رو عوض کرد ، بخاری رو روشن کرد ، پرده ها رو کشید ، ظرفها رو شست ، غذا رو آماده کرد ، لباسهای مرتب پوشید ، حتی یه خورده تمرین حرف زدن کرد ، ... سفره رو چید و روی کاناپه به انتظار نشست ...
* * * * * * * * *
دوازده ...
یک ...
دو ...
سه ...
* * * * * * * * *
ساعت سه و نیمه ، سیگار دیگه ای روشن می کنه ، به سقف خیره میشه ، دود سیگار آروم آروم بالا میره ، غذا سردِ سرد شده ... با خودش فکر می کنه : چرا مهمونم نیومد ؟! ...
------------------------
منتظر حضور شما و نظرات گرانبهایتان در مورد آخرین پستم هستم.
با تقدیم احترام
امیر