حیرانی

هرذات که در تصرف دوران است                  اندر طلب نور یقین حیران است

هر ذره که در سطح هوا گردان است         سرگشته این وادی بی پایان است

*  *  *  *  *

چندان که نگاه میکنم حیرانی است         سرگشتگی و بی سر و بی سامانی است

در بادیه ای که دانشش نادانی است            گردون را بین که جمله سرگردانی است